در کوچه و پس کوچههای اورشلیم دنبال جلال آل احمد میگردم. شاید برای بعضی خوانندگان، این جمله شگفتآور باشد. اورشلیم و آل احمد؟ چه ربطی دارد؟ اما من به عنوان مترجمش، میدانم که رازی ادبی در آثار آل احمد وجود دارد که فقط اینجا میتوانم آن را حل کنم.
در سال ۱۳۴۱، آل احمد و همسرش سیمین دانشور دو هفته را در اسرائیل گذراندند. آنها تنها روشنفکران ایرانی که به کشور نو پا آمدند نبودند. در آن زمان، تحت رژیم شاه، و در راستای منافع هر دو کشور، روابط ایران و اسرائیل نزدیک بود. اما سفرنامهای که آل احمد بعد از برگشتش به ایران نوشت بیهمتا میماند.
در «سفر به ولایت عزرئیل»، که ترجمه انگلیسی آن در این روزها منتشر میشود، آل احمد از تجارباش و برنامه فشردهاش در اسرائیل سخن میگوید. از میان صحنههای دیگر، وی مراسم دادن مدال افتخار به کشاورزی غیر یهودی را که به یهودیها در زمان هالوکاست پناه داده بود شرح میدهد، و عصری که تا نیم شب با اعضای «کیبوتص ایلات هاشاخر»، دهکدهای اشتراکی در شمال کشور، «بحث از دنیا و آخرت و از مارکسیسم و روس و چین و کوبا» کرد. مدل سوسیالیستی خاص «کیبوتص»، که در اسرائیل رشد کرد، روشنفکران چپگرا مثل آل احمد را به اسرائیل جذب کرد.
اما اصل سفرنامه شرح و توضیح نیست. آل احمد بنیاد شدن اسرائیل را معجزه میداند و آن را مدلی برای ایران معرفی میکند. از نظر وی، اسرائیل جایی است که تضاد بین شرق و غرب — تضادی که برای آل احمد آن قدر مهم بود — حل شده بود. آل احمد کشورهای عربی را برای دورویی و غربزدگیشان تحقیر میکند. البته اسرائیل هم مورد سرزنش قرار میگیرد، بخصوص در فصل اخر کتاب، که بعد از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ میلادی نوشته شده، آل احمد جنایت اسرائیل ضد فلسطینیها را محکوم میکند.
با وجود این که سفرنامه نظر غیرمنتظرهای درباره ایران و اسرائیل عرضه میکند، چیز دیگری بود که من را از خانه بیرون کشید. وقتی آل احمد در مورد دیدارش از اورشلیم شرح میدهد، قسمتی بود که حواسم را جلب کرد. وی مینویسد:
«پیش از ورود به اورشلیم گمان نمیکردم که چیزی از آن در دست یهود باشد. اما این طور نبود. هسته اصلی شهر، البته در دست اردنیهاست. و درون حصار بلند کهنهاش و با «دیوار ندبه» و مسجد الاقصی. و قسمت شرقی آن، «تپه زیتون» که مهبط چه بسا وحیها بود بر حضرت مسیح.»
«و سیمین و من به چه زحمتی از این گوشه و آن سوک – بر بالای سکویی یا از بام خانهای سرک کشیدیم تا از دور، هیکل “قبه الصخره” را زیارت کردیم. که رو به جنوب شرقی، بر دامنه تپهای است رو به درهای که به تپه زیتون میانجامد. با گذرنامهای که در دست داشتیم، حق ورود به آن دست را نداشتیم.»
من چندین بار این قطعه را خواندم و هر بار از خودم میپرسیدم: من سالها در اورشلیم زندگی میکنم، و جایی را که وی توضیح میدهد نمیشناسم. آنها به وسیله کدام بام و از کدام ساختمان میتوانستند، و به آن سختی، به الاقصی دزدکی نگاه کنند؟ با این سوال به راه افتادم.
اورشلیم ۱۳۴۱ به دو شهر تقسیم شده بود. در پی جنگ ۱۹۴۸ میلادی، اردن قسمت شرق شهر را گرفته بود و اسرائیل قسمت غربش. «خط سبز»، مرز آتش بس دو کشور، قلب شهر را شکافته بود. شهر قدیم ، مکان مقدس مسلمانان، یهودیها، و مسیحیان دست اردنیها بود. اسرائیلیها اجازه نداشتند به «دیوار ندبه»، دیوار باقی مانده معبدشان که دو هزار سال قبل ویران شده بود، که در شهر قدیم قرار داشت، بروند. همچنین، فلسطینیها که از خانههایشان در غرب شهر بیرون شده بودند نمیتوانستند برگردند و املاکشان را بازیابی کنند. با مهر اسرائیلی در گذرنامهشان، آل احمد و دانشور هم نمیتوانستند از آن مرز عبور کنند.
مقاله کلی را در رادیو فردا بخوانید.